سلام حضرات . نوشته اند که روز ی روزگاری آنقدر در نیکاراگوئه قحط الرجال هنر در حیطه ی تمثال و تندیس و البته سایر ساحت های هنری پدید امد که وقتی می خواستند برای جناب سوموزا دیکتاتور خودکامه ی آن بلاد تندیسی بسازند کسی نبود که متاع هنر به فرمان پنجه هایش باشد . حضرات کاسه ی چه کنم چه کنم دست گرفتند و شاید هم اندکی آقای سوموزا دلخور شد که .... ولش کن . به هر حال کارگزاران این کشور راه چاره ای ایندیشیدند ! هیئتی از نیکاراگوئه به روسیه گسیل شد و در آنجا طی یک نامه ی محرمانه جناب سوموزا درخواست کرده بود که دولت فخیمه ی روسیه یک مجسمه به نیکاراگوئه عنایت کند . حضرات در انباری یکی از موزه ها چشمشان به مجسمه ی دلخواه افتاد . قد و قامت و طول و عرض مجسمه به آقای سوموزا می ماند . مجسمه ی نیمدار لنین بود . خریداری شد و به نیکاراگوئه منتقل شد . خدا را شکر که هنوز در نیکاراگوئه انقدر ته مایه ی هنر باقی مانده بود که سر لنین را بریدند و به جای آن سر سوموزا را مونتاژ کرده و به میدان اصلی شهر منتقل کردند . من بارها با خودم فکر کردم اگر آنطور که ما داستان نویسان فکر می کنیم روزی روزگاری این مجسمه جان می گرفت و می خواست فکر کند و دستور بدهد چه می شد ؟ لبته که هر دو خودکامه بودند و چیزی تفاوت نمی کرد .....
:: بازدید از این مطلب : 231
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0